نخ ، سوزن ، قیچی

من تکه های تنهایی را به هم می دوزم ، تو اضافاتش را قیچی بزن !

نخ ، سوزن ، قیچی

من تکه های تنهایی را به هم می دوزم ، تو اضافاتش را قیچی بزن !

غم باد

 

چند روزه بد جوری دلم هوات رو کرده ... بد جوری دلتنگ خنده هاتم ... خنده هایی که صداش تا پایین راه پله ها میومد و من قدم هام رو تند تر میکردم ... پله ها رو دو تا یکی می کردم تا بهت برسم و بفهمم داری به چی می خندی؟ بعدش بیام و سلام نکرده بگم چی شده ؟ چی شده ؟ چی شده؟ به چی می خندید؟ به منم بگید؟ منم بدونم ... منم بدونم ... بعدشم تو بگی چند سالته؟ بزرگ نشدی هنوز؟؟!!! 

دلم تنگ شده برای دست های گرمت که وقتی از اضطراب به خودم می پیچیدم توی دست هات می گرفتی شون ... خیسی شو حس میکردی ... بهم نشونشون می دادی و می گفتی ببین این یعنی اضطراب و استرس ... فشار هوا روی شونه هات ... !!! 

دلم تنگ شده که الکی باهات قهر کنم و تو هم بیای منت کشی ... ادام و در بیاری و بگی دارم خودم و لوس میکنم ...!!!  اونوقت شروع کنم به حرف زدن از ترک دیوار و عابر های تو خیابون ... تو هم با حوصله گوش بدی و توی حرف هام نکته هایی پیدا کنی که خودم چهار شاخ بمونم ... یاد بگیرم نگاه کردن به آدم ها رو ... یاد بگیرم زندگی کردن با عشق و ... یاد بگیرم که همه آدم ها تا همیشه شاگردند ...  

حتی تو که حالا تو این دنیا نیستی و داری جای دیگه یاد میگیری ... نمی دونم چی رو ...  

حتی چند وقته جرات این رو ندارم برم وبلاگت رو باز کنم و همون صفحه ی آخر رو ببینم ... همون جملات آخر ... و همون ...  

بدون تغییر ... مثل آخرین باری که به چشم هات نگاه کردم ...