نخ ، سوزن ، قیچی

من تکه های تنهایی را به هم می دوزم ، تو اضافاتش را قیچی بزن !

نخ ، سوزن ، قیچی

من تکه های تنهایی را به هم می دوزم ، تو اضافاتش را قیچی بزن !

هزار توی خاطرات

 

دست می کشم روی خاطراتم ...کمی خاک گرفته و تار شده اند ...
یادم باشد بدهم جلدشان را چرمی کنند تا دوامشان بیشتر بشود ...!
فعلا تنها چیزی که از تو برایم مانده است همین خاطرات است ...
می ترسم روزی برسد که نتوانم زنگ صدایت را به همین روشنی ، در گوش هایم بشنوم و یادم برود موقع سلام و خداحافظی ، راست راست در چشم هایت زل می زدم و می گفتم دوستت دارم !
راستی ، باید همه ی تاریخ ها را هم تویش بنویسم تا روزها را گم نکنم ... ساعت ها را هم همینطور ...
از همه مهم تر ... باید یادم بماند تو چقدر مهربان بودی ! و من چقدر مهربانی ات را ستایش می کردم !!!
باید وجب به وجب هزار توی خاطراتم را هم یادم بماند ، تا بتوانم روزی از میان راهروهایش ، راه خروج را پیدا کنم ...
باید همه ی اینها را یادم بماند ...

نظرات 14 + ارسال نظر
تیراژه دوشنبه 10 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:08 ب.ظ http://tirajehnote.blogfa.com

سلام
میبینم که همه مان یه جوری سردر گمیم در دالان هزارتوی خاطرات
و گرد میتکانیم از بوسه و ها و تاریخ ها!!
عجیب این پستت به دلم نشست وکیل جان!

سلام ... خوشحالم از حضورت در این سرا ... این گردتکانی تا وقتی در این دنیا نفس می کشیم ادامه داره و ادامه داره و ادامه داره ... و این غبار ها هر روز و هر ثانیه به ضخامتشون اضافه میشه ... لحظه ی سفر کردن از این دنیاست که تا عمق این لایه ی ضخیم میریم و ... بقیه ی ماجرا ...
لطف داری عزیز دلم ... دیگران آینه ی وجود ما هستند ... اگر چیزی به دلمون مینشینه معنی ش اینه که خودمون دلنشین هستیم ...

محمد باغبان پور دوشنبه 10 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:30 ب.ظ http://www.nas626.blogfa.com

سلام
درود برتو وقلمت الحق چه زیبا می نویسی منم آپ هستم .

ارادتمندیم جناب باغبان پور ... لطف دارید ... حتما خدمت می رسم ...

خودم یکشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:27 ب.ظ http://www.hasti1356.blogfa.com

درود بر سرکار وکیل الرعایای عزیز!

مدتی در سفر بوده و از این دنیای مجازی دور بودم و دلمان برایتان بی نهایت تنگ شده بود! شوخی ندارم ..جدی جدی دارم میگم ها!

در گذرگاه زمان
بوالعجب بازی دهر
عمر ما می گذرد
عشق ها می میرند
رنگ ها رنگ دگر می گیرند
و فقط خاطره هست
که چه شیرین و چه تلخ
دست ناخورده بجا می ماند!

خاطرات میشه تاریخ زندگی آدمها ..باید قدرش رو دونست ...تلخ یا شیرین!
آدم هیچوقت نمی تونه خاطرات رو فراموش کنه..شاید به مرور زمان کمرنگ بشه ولی از یاد آدم نمیره..
با خوندن این پستتون ، حالم گرفته شد اساسی......
مرسی عزیز جانکم! اینجا چرا آیکن ماچ و بوسه نداره؟؟؟

سلام عزیز دلم ... منم خیلی خیلی دلم برات تنگ شده بود ... هر روز میومدم ببینم چه خبر ... این دفعه ئیگه می خواستم فضولی کنم بپرسم کجایی پس ؟ چرا نیستی ؟
خوب به سلامتی خوشحالم که برگشتی ... امیدوارم سفر پر باری بوده باشه که حتما بوده ...
شعرت و خیلی دوست دارم ... خیلی قشنگ بود ... مرسی عزیزم ...
با نظرت کاملا و صد در صد موافقم ...
و معذرت می خوام که باعث ناراحتی ت شدم ... ولی به خدا لازمه بعضی وقت ها بقچه های قدیمی مون رو باز کنیم و توشون سرک بکشیم ... ببینیم چه خبرایی بوده ... ببینیمشون و حسشون کنیم ... و خودمون خوب خوب نظاره کنیم ...
هزار تا ماچ و بوسه واسه خودم عزیز

یک خرده پا شنبه 8 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:56 ب.ظ http://hopes2007.persianblog.ir

زندگی پر از خاطره های خواستنی و نخواستنی هست راه گزینشی هم وجود نداره خاطره ها تا آخر عمر با آدم میمونن گاهی حتی عمدا هم نمیشه فراموششون کرد... خاطره ها فراموش شدنی نیستن هرگز...

هرگز ... نه تنها فراموش نمی شند ، بلکه به مرور زان شاخ و برگ پیدا میکنن ... و گاهی کلا با اون واقعه ی اصلی ، اصلا قابل مقایسه نیستند ...

رها پویا شنبه 8 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:53 ق.ظ http://gahemehrbani.blogsky.com/

به واقع نمیشه فراموششون کرد. اون هم یه همچین خاطراتی رو

گاهی خاطرات تو اعماق وجودمون تو ناخوداگاهمون مونده و گویی که فراموش شدند اما با یه تلنگر تمام گرد و غبار روش زدوده میشه و شفاف میشه همه چی رو دید ... واضح و روشن...

خاطرات هرگز فراموش نمیشند ... و به قول شما ، در اعماق وجودمون میمونند ... و کم کم ، وجود ما تبدیل میشه به یه انباری یا زیرزمین متروکه ، که توش پر از وسایل ریز و درشته ،وسایلی که گه گاهی به کارمون میاد و بعضی هاشون هم اصلا ، حتی یک بار هم به دردمون نمی خودند ...
اما اینطور خاطرات مثل جواهرات هستند ، که هر چقدر عمر پیدا میکنند ، به ارزششون اضافه می شه ...

علیرضا شنبه 8 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:54 ق.ظ http://yek2se.blogsky.com/

هزارتوی خاطرات
اینکه هزار بار گم شوی
هزار بار سعی کنی برای پیدا کردن خودت
و این هزاره ها هزار بار تکرا و تکرار شوند !

بله ... اونقدر قشنگ گفتیدکه جایی برای حرف دیگه ، باقی نمونده ...

وانیا جمعه 7 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:04 ب.ظ

دعوتید بانو به بازی

با کمال میل شرکت خواهم کرد ... با یه ذوق کودکانه !
مرسی ی ی ی ی ی

رعنا جمعه 7 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:45 ب.ظ http://sedayekhamush.blogsky.com

گاهی وقتا یادمون میره که باید هرچند وقت یه بار گوشه های خاک گرفته خاطرات قدیمیمون رو تر تمیز کنیم تا دچار این فراموشی ها نشیم!
کارم شده پرسه زدن تو خاطراتی که تیکه ای از قلبم توش جا مونده!
و این ترس همیشه باهام بوده که نکنه ساعتها، روزها،چهره ها و خنده ها از ذهنم پاک بشه!
خیلی زیبا گفتی
باید همه اینها را یادم بماند..........

باید یاد همه مون بمونه ... خاطرات اون بخشی از زندگی ما هستند که بدون اونها هویتی نخواهیم داشت ...

قوچ جمعه 7 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:22 ق.ظ

حسسسسسسسسسسسسسرت...

و البته غم ...

خودم پنج‌شنبه 6 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:44 ب.ظ http://porpot.blogsky.com

شاید به پست بی ربط باشه، ولی خب به یه دفه گوش کردنش می‌ارزه:
http://s1.picofile.com/file/7104103866/Reza_Sadeghi_Pichak.mp3.html

واقعا ممنونم ... آره ... شاید صدها بار ... هزارها بار آهنگ های رضا صادقی رو گوش میدم و همراهش بغضی گلوم رو فشار میده ... بغضی که تحت هیچ شرایطی اجازه ی شکستن نداره ...!!!

تارک دنیا پنج‌شنبه 6 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:52 ب.ظ http://nuns.blogfa.com

از این ترس بیزارم ..بیزار

بیزار بودن کمکی به حلش نمیکنه ... باید روبرو شد با همه ی ترس ها ... سعی من هم همینه ... روبرو شدن با این ترس بزرگ ... گفتنش ساده ست ... امیدوارم مرد عمل باشم !

وانیا پنج‌شنبه 6 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:38 ق.ظ http://BFHVANIYA.BLOGSKY.COM

متن قوی با احساسی بود
خوشحالم از آشناییتون
تابوی بزرگیه ادم تو دفتر خاطراتش از اون بنویسه
خوشم اومد از متن

سلام ... من هم از آشنایی با شما خوشبختم ... و خوشحالم که از متن خوشتون اومد .

ساقی سه‌شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:38 ب.ظ

سلام
الان از وبلاگ دیگه وبلاگتونو پیدا کردم.خوشبختانه نوشته هاتون کم بود و همه ی پستاتونو خوندم... نارحتم خیلی ناراحتم... بخاطر عشق تون که از دنیا رفتند. فقط خدا بهتون صبر فراوان بدهد. میدونم جاش خیلی خالیه اما شاد زندگی کنید تا اونم از شادی شما خوشحال بمونه.
ممکنه وبلاگ ایشون رو اگه خصوصی نیست معرفی کنید تا ماهم بخوانیم.
موفق باشید.

سلام ... خیلی خوش آمدید ... داشتم به این فکر میکردم که آیا وبلاگش رو بهتون معرفی بکنم یا نه ؟ این بود که کامنت شما بین کامنت های دیگه بی جواب مونده تا حالا ... معذرت می خوام ... اما فکر میکنم بهتره آدرسش رو نگم بهتر باشه ... حداقل تا وقتی از یه چیزی مطمئن نشدم ...! خیلی ممنونم که وقت گذاشتید و همه ی پست ها رو خوندید ... این برای من خیلی ارزشمنده...
در مورد شاد زندگی کردن با شما موافقم ... چون خیلی برام وقت گذاشت که شاد زندگی کردن رو بهم یاد بده ... حالا تنها کاری که برای خوشحال کردنش از دستم بر میاد اینه که شاد زندگی کنم و برای شاد بودنم به هیچ دلیلی نیاز نداشته باشم.شاید با رفتنش می خواست درس هایی رو که بهم داده بود ، ازم امتحان بگیره ...

پ.نون سه‌شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:44 ب.ظ http://babune.blogsky.com

سالها و قرنها و هزاره‌ها مقبره خاطرات ناگفته و نانوشته‌ی آدمهاییست که احساسشان را از سایه خودشان هم می‌پوشند مبادا به نامحرمی واگو کند.

می خوام دست بردارم از این در وطن خویش غریب ...!
می خوام در بخش قصه ی پروانه ها ، احساسم و فریاد بزنم ... تا به گوش هر نامحرمی که می خواد برسه !!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد