نخ ، سوزن ، قیچی

من تکه های تنهایی را به هم می دوزم ، تو اضافاتش را قیچی بزن !

نخ ، سوزن ، قیچی

من تکه های تنهایی را به هم می دوزم ، تو اضافاتش را قیچی بزن !

خیال

 

آنچنان در خیالم ریشه دواندی ... که دیگر در واقعیت نمی یابمت  

 به جای تو روی برگ های خشک درخت افرایمان راه می روم  

به جای تو ، روی یک برگ خشکیده شعری می نویسم و به دست باد می سپارم  

به جای تو ، به صدای قار قار کلاغ ها گوش می دهم و به جای تو لذت می برم 

 به جای تو زندگی میکنم ، نفس می کشم ، می میرم ... 

 

                         آنقدر در خیالم ریشه دواندی که دیگر در واقعیت نمی یابمت ... !!! 

 

 

دل تنگ نوشت : به یاد روزهای خنک عشق!

به زور سیلی ...

ای کاش به خوابم میومد ... 

یکی می زد تو گوشم و میگفت : 

 بسه دیگه ... دست از این خل بازیا بردار !!!

یکی باشیم با جهان هستی ...

 

احساس مشترکی با تو ندارم ... 

و نه حتی یک کلام مشترک ... 

اما هر دو زاییده ی عشق خداوندیم ... 

و این به همه ی نامشترک ها می چربد ... 

 

 

پی نوشت ۱:تقدیم به همه ی کسانی که نمی شناسمشان و دوستشان دارم ... 

 پی نوشت ۲: روز جهانی بهداشت روان مبارک ...  

بچه ام هنوز!

از صبح چند بار از کنار آینه رد شده ام ... کسی از درونش صدایم می زد ...گوش ندادم ...
چند ساعت بعد ... رفتم جلوی آینه و گفتم چیه؟ چه مرگته؟ حرفی اگر داری خوب بگو...! 


             سکوت ... 


   موچین ... قیچی ... برس ابرو ... 


یک سر نخ سفید را پیچیدم دور انگشت شصت پای چپم و یک سرش را از وسط به شکل مثلثی ، دور انگشتان دست راستم پیچیدم و رفتم به جنگ موهای نازک پشت لب و پیشانی ... 


موهای جلوی سرم را پفکی کردم به سمت بالا و عقب ، چاره شان دو تا پاپیون زرد کوچک بود ، همانجا ماندند ، مثل بچه های خوب و حرف گوش کن ...
.
.
.
حالا که به آینه نگاه میکنم یک لبخند مهو و مبهم میبینم ...
یک صورت بدون آرایش با دو نگاه معصوم و کودکانه ...
یک جفت ابروی کمانی و قجری با بناگوش هایی که مثل دختران تازه بالغ ،پر از جوش های زیر پوستی است ...
صورتم را چپ و راست می چرخانم ، بالا و پائین ... گرد گرد است ...مثل صورت خاله پیرزن !

پائیز

 

باز پائیز و من دلزده از ریزش برگهای زر اندود به راه
باز پائیز و تباهی و بر انگیختن باد به ماه
باز پائیز وسیاهی که به دل دارد ابر
باز پائیز و ترنم که به لب دارد شب
باز پائیز و غروب و دل تنگ من و ماه
باز پائیز و پراکنده شدن در طلب باد و پناه
باز هم خیزش تلخی که به دل چنگ زند
باز هم شورش دردی که به شب راه زند
باز ابری شدن خلوت مهتاب و سحر
باز باران زدن چشم مردد به خبر
باز هم ناله ی باران ، یورش دود و غبار و تب ماه
باز هم دانه ی اندوه که از چشم سحر ریخت به چاه
باز هم یاد خیابان ، بوی باران سردی پنجره ها
باز سنگینی دست تو به روی شانه ها
بین من ، پائیز و باران ، یاد ها خاطره هاست
در دلم پائیز با زنگ صدایت هم نواست
ای دریغا اسم رمز عشق ما پائیز بود
با من اما راست گو، اسم رمز بی تو بودن نیز بود؟؟! 

 

پی نوشت : تقدیم به او که تمام پائیز های عمرم را رنگین کرد ...