نخ ، سوزن ، قیچی

من تکه های تنهایی را به هم می دوزم ، تو اضافاتش را قیچی بزن !

نخ ، سوزن ، قیچی

من تکه های تنهایی را به هم می دوزم ، تو اضافاتش را قیچی بزن !

دنیای دکمه ها ...

  

شش ساله که بودم  

دکمه های خیاطی مادرم را کنار هم می چیدم و خیالبافی می کردم ... داستان می ساختم و در دنیای خیالی خودم زندگی شاد و شیرینی داشتم : 

                           «دکمه ها آدم های خوشبختی بودند که با آرامشی کودکانه   

                                         ، در دنیای من زندگی می کردند ...!!!» 

حالا ...دکمه ها را نه ! ... خاطراتم را کنار هم می چینم و احساس شادی میکنم !!! 

شاید معنای زندگی همین باشد ... 

شاد بودن با هر آنچه که دم دستت پیدا می شود ...!!!

نظرات 7 + ارسال نظر
غواص کاشف! دوشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 01:30 ب.ظ http://www.sakooye-shirjeh.blogsky.com

حق با توئه!
راستی قضیه اتفاق مبارک یادآورندتم اگه یه وقتی گفتی خوشحال میشم:)

اون اتفاق این بود که : تو یه کارگاه روانشناسی شرکت کرده بودم که بحث در مورد دوران کودکی بود ، از اون جلسه به بعد خیلی به دوران کودکی م فکر میکردم ، تا اینکه قرار شد یه نمایشگاه بذارم از کارهای دستی خودم ، و همون وقت که داشتم کارهام رو سرو سامون می دادم ، به فکرم رسید بد نیست روی چند تا از کارها دکمه های تزئینی کار کنم ، رفتم سراغ جعبه ی دکمه های مامانم که تقریبا میتونم بگم ده سالی بود که اصلا سراغشون نرفته بودم و مامانم هم همینطور ، در جعبه رو که باز کردم ... خیلی از خاطرات کودکیی م یادم اومد ... چند ساعتی کنار دکمه ها رو زمین نشسته بودم و گریه می کردم !!!

سارا(غواص کاشف!) پنج‌شنبه 17 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 08:27 ق.ظ http://www.sakooye-shirjeh.blogsky.com

دقیقا منو بردی به گذشته های خودم! به دکمه های کنار چرخ خیاطی مامان که هرکدوم قصه ای داشتند! تا الان اصلا یادم نبود!!! حیف اون دورانها! الان وقتی می خوام مثه گذشته کودکی کنم(چون دوست دارم کودکی کنم!) همیشه کسی هست که ضد حال خوبی باشه! یا بعدها ازین کودکانگیم استفاده خودشو ببره:(
مرسی!

آره ... خود منم تا چند وقت پیش اصلا یادم نبود که چطور ساعت ها با دکمه های مامانم بازی می کردم و براشون قصه می بافتم ... تا اینکه یه اتفاق یادم انداخت ...
خوشحالم که از کودکی کردن خوشت میاد ... به دیگران اهمیت نده ، بذار کودکت حالش و بکنه ... دیدی بچه ها اصلا به حرف ها و قضاوت های دیگران در مورد بازی هاشون اهمیتی نمیدن ؟

کودک فهیم شنبه 12 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 09:22 ق.ظ http://the-nox.blogfa.com

زندگی همینه سولماز...
دقیقا همینه...
به نظر من زندگی دقیقا همون افکار و باورهامونه...

+سال نو مبارک.هر چی آرزوی خوبه مال تو.

جمله ت قشنگ بود ... زندگی همون افکار و باور های خودمونه ...
دوستت دارم و سال نو مبارک ...

الهه جمعه 11 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 07:10 ب.ظ http://elahename.blogsky.com

شاد بودن با کمترین چیزها....
به نظرم آدم احساس خوشبختی بهتری داره...

شاد بودن کلا به آدم توهم خوشبختی میده ...

سارا پنج‌شنبه 10 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 02:07 ب.ظ http://animayeman.persianblog.ir

به خاطرات خوب مشترک

آره ... راست میگی ... جالبه که خاطرات کودکی مون هم شبیه به همه ... واسه همینه که من این همه عاشقتم دیگه ...

پ.نون پنج‌شنبه 10 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 06:53 ق.ظ http://babune.blogsky.com

همه بچه ها زندگی را شروع میکنند اما بیشترشان به زودی فراموش میکنند ادامه اش دهند ولش میکنند و سرگرم روزمرگی میشوند.

آره ... روزمرگی میشه شیوه ی زندگی ... یک راه برای فراموش کردن دردها ... متاسفانه کسی بهمون یاد نداده که از عواطف و احساسمون فرار نکنیم ، لمسشون کنیم و باهاشون زندگی کنیم ... کسی بهمون یاد نداده که درد کشیدن هم جزئی از زندگیه و نه تنها ترس نداره ، بلکه برای رشدمون لازمه ...

anima سه‌شنبه 8 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 09:35 ب.ظ http://animayeman.persianblog.ir

به چی می خندی عروس گلم؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد