نخ ، سوزن ، قیچی

من تکه های تنهایی را به هم می دوزم ، تو اضافاتش را قیچی بزن !

نخ ، سوزن ، قیچی

من تکه های تنهایی را به هم می دوزم ، تو اضافاتش را قیچی بزن !

انتخاب

 

 

 

 

 

خوب آره ... تو حق داری تا هر وقت که دلت می خواد ، شک کنی ! 

حتی به دست های ساده ی من که به طرفت دراز شده و کف ش رو به آسمونه ! اما من مجبور نیستم بمونم و به حماقت های ابدی تو گوش بدم !

یک انسان امیدوار و تلاشگر

 یک ایمیل برام اومده بود که حالت عجیبی بهم دست داد . تلاش این زن ستایش برانگیزه ... برای اینکه شاید بتونم کمکی بهش کرده باشم این ایمیل و در زیر برای شما هم رو صفحه می گذارم ...  

امیدوارم شخصی یا پزشک متخصصی پیدا شود تا بتواند به این خانم نیازمند کمک کند و او را نجات دهد . 

متن نامه به این شکل است :  

من نرجس خاتون ژیانپور ، ۵۱ ساله ، ساکن جنوب تهران هستم . حدود ۶ سال است که دچار مریضی انسداد مجاری کنفاتیک در پا شده ام . از نظر مالی بسیار ضعیف هستم و روزگارم به سختی می گذرد . سه فرزند دارم که یکی از پسرهایم هم دچار مریضی ذهنی است . پزشکان جوابم کردند . حتی حاضرم پایم را هم از دست بدهم ولی آنها حاضر به این کار نیستند .لطفا اگر می توانید به من کمک کنید و مرا از این وضع نجات دهید . 

من هنوز به زندگی امیدوارم و از خدا و شما انتظار کمک دارم . لطفا پزشک متخصص با من تماس بگیرد .  

تلفن :   ۰۲۱.۳۳۷۰۲۷۳۲ - ۰۹۳۷۹۵۲۱۱۹۳   

 

 

به همین سادگی ...

تا به حال فکر کردی که همه ی اتفاق ها به چه راحتی اتفاق می افته ؟ مثل آب خوردن !  

.
روزهای اولی که می دیدمش هرگز فکر نمی کردم به این راحتی و آسونی تو دلم جا باز کنه ... هر چند که خودش می گفت : همچین آسونم نبود ! ... ولی فقط من می دونم که بود !
به همین راحتی اتفاق می افته ... که ، امروز عزیز ترین آدم زندگی ت و ببینی و مثل همیشه ازش خداحافظی کنی و زل بزنی توی چشم هاش ... حس کنی این چشم ها امشب متفاوتند ولی آسون بگذری از این ماجرا ... با خودت بگی الان وقتش نیست که جلوش رو بگیری و ازش بپرسی اون چیه که تو چشم هاش موج میزنه ؟ 
فردا و پس فردا و روز بعدش ، بهش زنگ میزنی و جواب نمیده ... اس ام اس می دی و جواب نمیده ... و با خودت بگی ، عیبی نداره ، حتما بازم حالش خوب نیست و حوصله ت و نداره ... بذار اذیتش نکنم ... ( دفعه های قبل رو یادت میاد که با پافشاری بر جواب گرفتن ، آزارش دادی و حالش و بد کردی ، آخه می دونی مریضه و احوال مناسبی نداره ) ...
به همین راحتی ... ولی دل تو دلت نیست ... 

 آره ... به همین آسونی چند روزی بی خبری رو تحمل کنی و از روی ترسی مبهم ، به دفتر کارش سر نمی زنی .
بالاخره بعد از چند روز ، ساعت دوازده شب میفهمی ، دوست عزیزت ، عزیز ترین آدم زندگی ت ، همون شبی که ازش خداحافظی کردی ، رفته تو کما ... به همین آسونی ...
صبح میشه و توتا صبح بال بال زدی ... تا وقت ملاقات برسه ، چند صد بار مردی و زنده شدی ... ولی زنده می مونی ...
بالاخره ساعت ملاقات می رسه و می ری تو بخش آی سی یو . سراغ میگیری ازش ... چرا هیچ آشنایی اینجا نیست ؟ یعنی کسی نیومده ؟ اشتباه اومدی ؟ ولی اسمش روی تابلو هست ... تخت 19 ... می ری تو و از پرستار می پرسی که میتونی بری ببینیش ؟ میگه اسم مریضت چیه ؟ اسمش و میگی ... نگاهش غریبه ... یه چیزی توش موج می زنه ...میگه اینجا نیست . میگی ولی اسمش رو تابلو هست ... وقتی سماجتت و می بینه ، راهت می ده داخل ... سر میز سر پرستار می ایستی و میگی می خوام آقای ... رو ببینم قلبت داره از دهانت میزنه بیرون . انگار صدات از ته چاه در میاد . دوباره می پرسی ... پرستار نگاهت میکنه ... غریب ... یه چیزی توش ...
می پرسه چه نسبتی داری باهاش ؟ میگی دوستشم ... دست هاش تو هوا تکون می خوره و میگه همین نیم ساعت پیش فوت شد ... و بعدش نمی دونم چرا فقط لب هاش و تکون می داد و هیچ صدایی از دهانش بیرون نمی ومد !
بر میگردی و تکرار میکنی ... فوت شد !
خنده ات میگره ! خنده و گریه ... قهقهه و ضجه ... به همین سادگی ...
.
.
.
حالا هفت ماهه که هر شب خوابش و میبینی . پشت در آی سی یو ایستادی ومنتظری با پای خودش از در اونجا بیرون بیاد . بعد از کمی انتظار می بینیش ... با اینکه هنوز به دست هاش سرم وصله ، داره راه می ره . حالش کاملا خوب شده. همونجا سجده ی شکر به جا میاری و از شادی فریاد می کشی ... با صدای فریاد خودت از خواب بیدار می شی ... بیدار می شی و میبینی همه ی اتاق از بوی گند نفس هات پر شده ... قلبت هنوز داره از خوشحالی می تپه ولی یادت میاد این تویی که هنوز زنده ای و اونه که رفته .
تو هنوز زنده ای ... امروز تولدشه ... و تو هیچ حرفی برای گفتن نداری ...
به همین سادگی ... 

 

 

یه وقتایی انقدر حالم بده  

که می پرسم از هر کسی حالت و ...

« آری » ۲

دلم می خواد سر به تنت نباشه ، آشغال عوضی ! فکر کردی منم مثل خیلی زنهام که با این حرف های عاشقانه و لوس وصد تا یه غاز خام می شن ؟کور خوندی !

هوووووی آقا ! مگه کوری ؟ آدم داره جلوت راه میره !

آخه زن هم شد راننده ؟ اصلا کی به تو گواهی نامه داده ؟ برو بشین تو خونه ت کون بچه ت و بشور !!!

اگه دستم بهت برسه نامرد ! زندگی ت و آتیش می زنم . از مادر زاییده نشده اونکه بخواد سر اسمال قهوه چی رو کلاه بزاره !

اصلا می دونی چیه ؟ وجود تو رو زمین ننگه ! خدا از رو زمین ورت داره ،جماعتی راحت بشن از دستت ! مفنگی قرمساق !

هر روز و روزی صدها بار این جملات و از زبان مردم می شنوم . تو تاکسی ، مترو ، خیابون ، دادگاه ، دفتر کارم و هر جایی که قدم میگذارم . این جملات رو هم می شنوم ، البته کمتر و خیلی هم کمتر :

آره چرا که نه ؟ می تونی همین جا تو همین اتاق بمونی ، می تونیم صندلی ارباب رجوع ها رو ببریم تو سالن . نگران نباش . بالاخره یه جوری درستش می کنیم .

می دونی ... این خود ما هستیم که خودمون رو عصبانی می کنیم . هیچکس نمیتونه ما رو عصبانی کنه . بنابراین تو نبودی که من و عصبانی کردی عزیزم.

الهی قربونت برم مامان جونم ، می دونم نگرانی ، ولی من دیگه بزرگ شدم . بذار خودم تصمیم بگیرم .

بیا خانم اینجا بشین . ما یه کم جمعتر میشینیم ... جا میشیم .

ببینید آقای ... شما مرد بسیار محترمی هستید . نمی تونم از شخصیت شما ایراد بگیرم . ولی احساس می کنم شرایط مناسبی برای ازدواج ما وجود نداره .هماهنگ نیستیم با هم .

من که نمیگم فلانی کاربلد نیست . اتفاقا خیلی هم تو کارش وارده . ولی کارش به درد ما نمی خوره . برای گروه ما کارآیی نداره

خواهش می کنم برگردید و این دو دسته جمله رو یک بار دیگه و این دفعه با دقت بیشتر ، و با تمرکز بر معنای « آری » که در پست قبل ، به سوالاتش پاسخ دادید ، بخونید . و همینطور که می خونید ، به احساستون توجه کنید . ببینید وقتی جملات دسته ی اول رو می خونید چه احساسی دارید ؟ کدوم یکی از عواطف در وجودتون بیدار می شه ؟ جملات دسته ی دوم رو که می خونید ، چی ؟ چه اتفاقی در دنیای درونتون میافته ؟ لطفا با خودتون رو راست باشید و با احساستون بیگانه نباشید . حسش کنید ... آیا وقتی جملات دسته ی اول رو می خونید ... یاد وقت هایی نمی افتید که از دیگران « نه » گرفتید؟ دسته ی دوم چطور؟ آیا شبیه « آری » ست یا شبیه « نه » ؟

همه ی انسان ها ، بدون استثناء ، در وجودشون تمام این احساس ها رو تجربه کرده اند . و احساسی که الان به سراغمون میاد ، درست مثل بار اولیه که احساسشون کردیم . بر میگرده به بار اولی که در وجود خودمون کشفشون کردیم ،به دوران کودکی .

و لازمه یه چیزی رو بدونیم ...اون هم اینکه ، در وجود همه ی ما ، جنایتکار ، کلاهبردار ، دزد ، قاتل ، بدخواهی ، حسادت ، دورویی ، بدجنسی و ...غیره وجود داره ولی شاید ازشون استفاده نمیکنیم ... شاید هم استفاده می کنیم و خبر نداریم !!! فرق ما با یه قاتل حرفه ای اینه که او از این نیرو و احساسش استفاده میکنه ولی ما نه ... اگر ما دزدی نمیکنیم ، دلیل بر این نیست که دزد نیستیم ! تعجب نکنید ...! بقیه مطلب رو بخونید !

آیا قابلیت هایی که یه دزد داره ، قابل اکتساب نیست ؟ آیا ما نمیتونیم این مهارت ها رو کسب کنیم ؟ آیا توان این رو نداریم که کلاهبردار باشیم؟ با جرات و اطمینان خاطر میگم که بله می تونیم ! همه ی ما یک دزد و قاتل حرفه ای یا کلاهبردار (یا هر چیز دیگه ای ) بالقوه هستیم .فقط دزدی یا قتل نمیکنیم .

پس من تا وقتی که دزدی نکردم به کسی مربوط نیست که دزد باشم ! هر چی که هستم به خودم مربوطه حتی اگر دزد باشم . ( برای درک گفته های من لازمه تعریفی که عرف از دزدی کرده رو بگذاریم کنار . دقیقا این تعریف منظورمه : دزد به کسی می گویند که دزدی می کند ! این تعریف صد در صد غلطه ! در واقع به کسی میگن دزد که چشم به مال دیگران داشته باشه . چیزی رو که مال خودش نیست برای خودش بخواد. ولی تا وقتی که دست به عمل نزده، دزدی نکرده .پس دزد و دزدی تومنی سنار با هم فرق دارند !).

حالا که اینها رو می دونیم ، اجازه بدید برگردیم به اول بحث ... بعد از اینکه دو دسته جمله رو ، با دقت خوندید چی فکر میکنید؟ حتما جملات دسته ی اول رو « نه » حساب کردید و دسته ی دوم رو« آری » ؟ با عرض معذرت باید بگم اشتباه کردید ! البته بر آوردتون از دسته ی اول تا حدودی درست بوده . همه ی اون جملات متضمن «نه » هم هستند ، ولی دسته ی دوم هم متضمن « آری » هستند و هم « نه » . به عبارتی «آری » به وجود و «نه » به نقش ! اما دسته ی اول هم متضمن « نه » به وجود هستند و هم « نه » به نقش . یعنی چی ؟

آری به وجود ، همونطور که در پست قبل عرض کردم ، یعنی تو هم به اندازه من حق زندگی داری حتی اگر قاتل ، جنایتکار ، کلاهبردار ، دزد یا هر کس دیگری باشی . چون در بالا توضیح دادیم که همه ی ما از این حیث با هم برابر هستیم . همه ی ما ، بالقوه ، جنایتکاریم ! پس همه به یک اندازه حق حضور و زندگی داریم .

اما « آری » به نقش مقوله ای جداست . من دلم نمی خواد همسر تو باشم . دوست ندارم با تو همکار باشم . خوشم نمیاد در کنار من حضور داشته باشی ، لطفا برو و در جای دیگری حضور داشته باش! اینها یعنی « نه » گفتن به نقش . ما انسان ها تنها موجوداتی هستیم که قادریم ، زندگی اجتماعی رو تا این حد و با اختیاراتی چنین وسیع تجربه کنیم و حق انتخاب و اختیار داریم . لازمه ی این نوع زندگی کردن ، داشتن درک درست از زندگی اجتماعی و حقوق دیگرانه ! ما حق داریم به نقش و حضور دیگران در زندگی مون « آری » یا « نه » بگیم ، اما حق نداریم وجود و موجودیت اونها رو زیر سوال ببریم و ازشون بگیریم !

اگر قادر بودیم ،با خیالی آسوده و روانی آرام ، به کسی حق حضور در این جهان رو بدیم ، هر چند که اون انسان به ما خیلی ظلم کرده باشه و یا آزارمون روسونده باشه ، می تونیم امیدوار باشیم که درس های زندگی رو خوب یاد گرفتیم . یا یاد خواهیم گرفت ... حضور هیچ کسی در زندگی ما اتفاقی نیست ... هر اتفاقی درون خودش درسی داره ، که تا زمانیکه اون درس رو یاد نگرفته باشیم ، اون اتفاق دوباره و دوباره ، در زندگی ما رخ خواهد داد ... تا وقتی بفهمیم نکته ی انحرافی ش چی بوده ؟؟!

با این همه پر حرفی که کردم ، دیگه فکر کنم فهمیده باشید چی می خوام بگم ؟... « آری » به وجود لازمه و « آری » به نقش اختیاری !

به قول مادربزرگم ... ختم کلام ! 

پی نوشت : ببخشید که اینهمه طولانی شد . امیدوارم حوصله کرده باشید و همه شو خونده باشید. ترجیح دادم همه ی اینها رو تو همین پست بنویسم تا به پست سوم نرسه !

!

« آری »

                 

«آری» ... این کلمه شما رو یاد چه چیزی میاندازه؟ خوب برای من که به عبارتی ترشیده محسوب می شم مثل بله ی سر سفره ی عقد می مونه !!! ولی این کلمه ممکنه برای کسی که ازدواج کرده حکم طناب دار رو داشته باشه . یا شاید هم آهنگ و ریتم این کلمه برای کسی شبیه ناقوس مرگ باشه ! اما برای یک هنرمند که فیلم یا فیلم نامه ، تابلوی نقاشی و یا موسیقی و آهنگ جدیدش و یا اصلا اثر هنری جدیدش رو به نمایش عمومی میگذاره ، این کلمه می تونه خوشایند ترین ، لذت بخش ترین و آسمانی ترین کلمه ، تو کل فرهنگ لغات موجود در عالم باشه براش ! برای کسی که دنبال کار می گرده و رزومه اش رو برای شرکت یا کارخانه ای فرستاده که روزی آرزو داشته برای اون شرکت یا کارخونه کار کنه ، هم معنا با خوشبختی و موفقیته ! آری برای زوجی که سالهاست بچه دار نمی شند ، جدا زیبا ترین هدیه ایست که از طرف خداوند بهشون داده می شه . یا اینکه برای بیمار صعب العلاجی که منتظر شفاست ، این کلمه معادل لفظیٍ معجزه ست ! 

این همه صغری کبری نچیدم که اینها رو بگم ... می خوام بگم «آری» کلمه ی منحصر به فردیه و پر از بار معنایی مثبت . و غیر از چیزهایی که گفتم ، آری معنای دیگری هم داره ... 

یک هدیه ست ، یک مجوز برای حضور داشتن ، وجود داشتن . 

وقتی به کسی آری میگی ، یعنی بهش اجازه می دی در همون دنیایی که تو هم داری توش زندگی میکنی و نفس می کشی ، زندگی کنه و نفس بکشه . با آرامش خیال ...  

آری یعنی دادن حق موجودیت . درست همون موجودیتی که به یه نطفه می دی تا تبدیل به انسان بالغی بشه . وقتی به انسان ها آری میگی ، در واقع به اونها اجازه ی رشد ، کسب تجربه ، و در پی همه اینها ، اجازه ی رسیدن به بلوغ میدی ! 

آری گفتن صادقانه و واقعی ، مثل لبخندیه که شیرینی هیچ شکلاتی به پاش نمی رسه ، حتی شیرینی لبخند معشوق ُ یا مثل محبتیه که در نگاهت موج می زنه و اشعه اش چشم مخاطب رو خیره میکنه ، یا گرمای دستته درست مثل ظهر تابستون ، اون لحظات پاک ترین و زلال ترین لحظاتیه که میتونی توش اسم خودت رو بذاری انسان! 

«« چون انسان تنها مخلوقیه که می تونه زندگی اجتماعی رو با این درجه از وسعت و اختیار تجربه کنه .»»  

حالا از خودت بپرس تا به حال از آدم های زندگی ت امتیازٍ « آری » گرفتی ؟ تا به حال به چند نفر امتیاز «آری» دادی؟ و به چند نفر «نه» ؟  

تا به حال به چند نفر گفتی هر چقدر آزارم دادی عیبی نداره ،تو هم انسان هستی و حق زندگی کردن داری ؟ در عوض به چند نفر گفتی الهی بمیری که این همه اذیتم کردی؟ این همه جای من و تنگ کردی ؟ به چند نفر گفتی اگر نبودی و وجود نداشتی ، حالا زندگی بهتری داشتم ؟ و به چند نفر گفتی ، با حضور تو ، زندگی من پر بار و پر ابهت شده ؟  

و اگر حق انتخاب داشتی ، و قدرت حضور و عدم حضور آدم ها در دست های تو بود ، به چه کسانی حق حضور می دادی و چه کسایی رو از این حق محروم می کردی ؟  

پی نوشت:خواهشم اینه که نظراتتون رو حتما بنویسید . چون در پست بعد نتیجه گیری داریم از این همه صغری کبری ای که چیدم !